مدل حکمرانی چینی، محمود سریع‌القلم، با تحلیلی از نقطه

شرایط کارگران، ساعات کار، دستمزد، بیمه‌های کاری، مرخصی‌های استعلاجی و سالانه و امکان برخورداری از سندیکاها در چین از جهان زیرزمینی و تاریک و ترسناک می‌گوید. بیهوده نیست که همین اروپاییان و آمریکاییان عاشق گلوبالیسم، حامیان حقوق بشر، تریلیون‌ها دلار ، سرمایه‌های خود را در چین متمرکز کرده‌اند تا از «کار ارزان» بهره ببرند. آنها که لاف و لاس می‌زنند، ولی نمی‌دانم چرا دوستان و رفقای چپ ما

مقاله‌ی محمود سریع‌القلم، که در سایت پیک ایران انتشار یافته، از موارد خوب و خواندنی است که اینروزها درباره‌ی چین می‌نویسند. درباره‌ی چین نوشتن ابدا کار آسانی نیست و به راحتی مطلب می‌تواند به سمت و سوی سهو شدن بگردد. دلیل این دشواری هم این است که سال‌ها نگاه به چین، نگاهی مثبت از سوی بسیاری از کشورها، و با رضایت نظاره و تحسین اغلب سوسیالیست‌ها همراه بود. اینکه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نیرویی بالفعل و بسیار مستعد در برابر آمریکا در حال رشد بود، باعث نوعی رضایت خاطر آگاهانه در خواص، و کور در عوام، شده بود. همه با شگفتی توسعه‌ی اقتصادی و بویژه صنعتی چین را که از سرعت عجیبی برخوردار بود شاهد بودند. اگر وقتی داشتند مقاله‌ای درباره‌ی پیش‌بینی‌های کارشناسان، پیرامون تجمع ثروت و تکنولوژی و اسکله‌های کشتیرانی در شرق دور می‌خواندند و خود را آرامش می‌دادند که؛ خوب مشکلی نیست، این که پیش بینی اقتصاددانان نیز بوده است و دارد جان می‌یابد!

تا اینکه با آمدن دونالد ترامپ و قدرت یافتن نگاه نئولیبرالیست‌ها، چین، مرکز توجه‌ها شد. سپس طوفان کرونا جهان را پیمود و اندیشیدن به چین و آنچه که چین دارد می‌کند، بیشتر از پیش دغدغه‌ی فکری مردم جهان شد.

چین، اعجاب آفریده است. در این بحثی نیست. تمام اژدهاهای شرق دور در طول سی سال گذشته عجیب و غریب توسعه یافتند: ژاپن، تایوان، کره جنوبی، ویتنام، تایلند، هنگ کنگ، سنگاپور و چین، هر کدام در جای خود توانستند مدل‌های جدیدی از توسعه‌ی صنعتی و ارتباطاتی را با برخورداری از زیرساخت‌های علمی و قابلیت تولید، صاحب شوند و رقبای بزرگی برای کشورهای توسعه‌ یافته‌ی اروپایی گردند. آنچه که چین را متمایز می‌کند، این است که چین در میان اینها، برتری نظامی نیز پیدا کرد و کاملا در کنار دو قدرت نظامی جهان ایستاد.

بی شک این دامنه‌ی توسعه در میان کشورهای شرق دور، باید ردپای فراوانی در فرهنگ‌های این ممالک داشته باشد. اگر مکاتب بودیسم، شین‌تو و کنفوسیوس را از دلایل مهم این توسعه‌ بدانیم و مفهوم «کار و تولید» را در فرهنگ این کشورها، دارای جایگاهی متفاوت ببینیم، راهی اشتباه نرفته‌ایم. اما، توسعه‌ی این کشورها تا حد زیادی به جایگاه جغرافیایی آنها نیز مربوط است. آنها همیشه از اروپا و خاورمیانه، یا همان لانه‌ی جنگ‌ها و درگیریهای ادیان و ملل بی‌شمار، دور بوده‌اند. به بیانی، خیال اروپاییان را ناراحت نمی‌ساختند. برای همین هم سیاست‌های مستمر و خشن توسعه‌ی دین مسیحیت و اسلام، تا مرزهای «چین» نرسیدند و زمانی که اروپاییان (مسیحیان) با چین برای اولین بار روبرو شدند، در حیرت ماندند که چگونه چنین ملک و عظمتی «بدون» مسیحیت و خدایان خاورمیانه، بر قرار است!

از نگاه «کارمحورانه‌ی» سریع‌القلم نیز که به مقایسه‌ی هند و چین بپردازیم، باید استقبال کرد. آری، میلیارد‌ها انسان گرسنه‌ی «آزاد» اما بدون دسترسی به آب و دستشویی تمیز، در مقایسه با میلیارد‌ها انسان که زیر استبداد یک سیستم سازنده و مولد، از بهداشت و رفاه برخوردار باشند، ما را در برابر پرسشی بزرگ در آینده قرار می‌دهد که کدام انتخاب بهتری است؟ آیا این بهتر است که که در یک کشور، از آلت‌نرینه، موش، گاو و مار پرستی تا ادیان الهی آزاد باشد و مردمانش در فقر و شرایط غیر‌بهداشتی چندش‌باری زندگی کنند یا اینکه آزادی اندیشه و بیان نباشد و مردم آن کشور از شرایط مدرنِ زیست و بهداشت بهره‌مند گردند.

باری، چین از جنس و کیفیت متفاوتی، در نگاه به جهان، جهان پس از مرگ و مفهوم زندگی و انسان، غنی شده است و به راه خود ادامه می‌دهد.

منتهی آنچه که در مقاله‌ی سریع‌القلم کاملا ناپیداست و در اکثر مقاله‌های از این دست، که سایت مذکور بر‌می‌چیند، آن است که فرآیند توسعه‌ی صنعتی پر‌شتاب چین، از یک کاتالیزور بسیار مهم و پنهان از چشم عوام، بهره می‌جوید که به بیانی، خون در رگ‌هایش است:‌ کار ارزان و استثمار کارگر! نمی‌دانم هموطنان من چقدر با چینی به گفتگو نشسته‌اند و از زبان توریست‌های چینی، که امکان سفر به کشورهای دیگر را دارند، و یا از دانشجویان چینی، درباره‌‌ی این بهشت زیبای ملون و فریبنده شنیده‌اند. اما شرایط کارگران، ساعات کار، دستمزد، بیمه‌های کاری، مرخصی‌های استعلاجی و سالانه و امکان برخورداری از سندیکاها در چین از جهان زیرزمینی و تاریک و ترسناک می‌گوید. بیهوده نیست که همین اروپاییان و آمریکاییان عاشق گلوبالیسم، حامیان حقوق بشر، تریلیون‌ها دلار سرمایه‌های خود را در چین متمرکز کرده‌اند تا از کار ارزان بهره ببرند. آنها که لاف و لاس می‌زنند، ولی نمی‌دانم چرا دوستان، رفقای چپ ما، وقتی از چین می‌گویند، یکباره درس مهم و اول مارکس را از یاد می‌برند که «تجمع ثروت تنها از راه استثمار و قطع حقوق مادی و اجتماعی کارگر ممکن است».

چین، امروز نمونه‌ی تازه‌ و کاملا شفاف از یک گزاره‌ی جدید در دنیای سیاست و اقتصاد است: «توسعه‌ی صنعتی بدون توسعه‌ی سیاسی!» از همین رو سریع‌القلم در پایان مقاله‌اش امید می‌بخشد که چینی‌ها هم روزی شهروندان خوبی شوند و به دموکراسی و فضای باز سیاسی عادت نمایند. اما، این، به این سادگی‌ها نیست. زیرا اگر چین بخواهد تغییر کوچکی در ماشین هیولاگونه‌ی تولید‌اش ایجاد کند، آنوقت این سود سرشار، سکندر‌ی‌ها بسیار سختی خواهد خورد و بی‌شک سقوط می‌کند. حال، چین راهی کشورهای دیگر شده است تا میدان بیشتری برای سود آفرینی داشته باشد. البته خود چینی‌ها هم علاقه‌ای به خاورمیانه و دردسر‌های آن ندارند. از این رو منابع، فرهنگ‌ها و آفتاب افریقا را برای توسعه‌ی الیگارشی و هژمونی خود برگزیده‌اند. باید منتظر بود. آیا چین شکست نمی‌خورد و داستان «دموکراسی» به پایان خود می‌رسد، و مخالفان تمدن غرب و مدرنیته (نه استیلای صنعتی) نفس راحتی خواهند کشید؟

مقاله‌ی مذکور را بخوانید:

………………………………………………………………………………………………………………………………………………….

محمود سریع‌القلم

آیا خاورمیانه‌ای‌ها می‌توانند مدل چینی را در کشورهای خود اجرا کنند؟ به نظر می‌رسد حکمرانی از نوع چینی آن، مختص شرق آسیاست و در منطقۀ خاورمیانه زمینه مستعدی ندارد. در میان ده‌ها علت، دو علت بنیادی وجود دارد که رشد و حکمرانی مطلوب از نوع چینی آن را توضیح داده و نشان می‌دهد که چرا در خاورمیانه تحقق آن بعید است. به این دو علت در زیر می‌پردازیم:

الف: علتِ اول، تغییراتِ جدی فکری در میان حکمرانان و فراکسیون‌های نهاد حاکمیتی یعنی حزبِ کمونیست چین است. با حسِ قدرتمند ناسیونالیستی که از قدیم در چین وجود دارد، عاقلان حزب کمونیست در دهۀ ۱۹۷۰ با اطمینان به این نتیجه رسیدند که واقعیت‌های جهان آن نیست که صاحب‌منصبان در کرملین تعریف می‌کنند. درست یا غلط، جهان بر اساس سرمایه، تولید، فن‌آوری، یادگیری و تجارت مدیریت می‌‌شود. تا ثروت و مازاد (Surplus) نباشد، ارکانِ دیگرِ قدرت معطل می‌‌مانند. با آنکه سلسله مراتب حزبِ کمونیست از دهۀ ۱۹۳۰ و عنفوان جوانی، با جزمیت‌های کمونیستی شکل گرفته بود ولی ناسیونالیسم و تبحر روشی و تئوریک در فهم واقعیت، آن‌ها را در مسیری سوق داد که درآمد سرانۀ چین را از زیر ۱۰۰ دلار در سال ۱۹۶۰ به بالای ۱۰۰۰۰ دلار در سال ۲۰۲۱ با جمعیتی ۱.۴ میلیارد نفری برسانند.

اگر حاکمیت چین، اندیشه‌های خود را تغییر نمی‌داد، منطقِ قدرت در نظامِ بین‌الملل را نمی‌پذیرفت و در داخل خود به انسجام نمی‌رسید، چین به قطبِ دوم اقتصاد و سیاست جهانی تبدیل نمی‌شد. در امتداد درک واقع‌‌بینی، «مسئولیت حکمرانی» است که از قدیم در راهروهای قدرت و بوروکراسی متمرکز چینی‌ها رایج بوده است. مسئولیت در مکتب کنفوسیوس جایگاه ویژه‌ای دارد. دنگ شائوپینگ در داد و ستدهای سیاسی درون حزبی نیز بارها یادآور شده بود که حکمرانی بر یک میلیارد نفر فقیر هیچ افتخاری ندارد. آنچه زمینه را در حاکمیت چین به سوی اجماع‌سازی سوق داد، «درک مشترک از شرایط و واقعیت‌های درون و برون» بود زیرا که حکمرانی تنها یک تعریف معقول دارد: نهایت بهره‌‌برداری از آنچه که امکان و واقعیت دارد. گاهی جامعه، تشکل و نظام حزبی دارد و از طریق این سازماندهی گفت‌وگو می‌کند، با دولت دیالوگ برقرار می‌کند و بر فکر و تصمیم آنان اثر می‌گذارد، مانند انگلستان، آمریکا، سوییس و نروژ. اما در کشورهای جهانِ سوم که جامعه سازماندهی ندارد و اجازه داده نمی‌‌شود که تشکل یابد یا اصولا فرهنگ تشکل را نیاموخته است، تغییر و امید به تغییر در فهم، درک، تشخیص و ظرفیت اجماع‌سازی دولت خلاصه می‌شود. در چنین کشورهایی، افرادی مانند نلسون ماندلا، ماهاتیر محمد، مهاتما گاندی و یا جوئن‌لای پیدا می‌شوند که تشخیصِ خود را در میان عمومِ فراکسیون‌‌های حاکمیت به اجماع رسانده و با فکر، اندیشه و تغییر قرائت‌های قدیم، تحول ایجاد می‌کنند.

فکر و روش جدید بدون فهم «واقعیت» امکان‌پذیر نیست. وقتی ترامپ رئیس جمهور شد، بلافاصله با معاهدۀ موجود نفتا (NAFTA) مخالفت کرد و گفت باید از اول مذاکره و توافق شود. دولتِ عاقلِ مکزیک در مقابل ترامپ نایستاد و بحث نکرد، توییت‌هایی که تیمِ ترامپ را مسخره کند نفرستاد، سخنرانی ‌آتشین نکرده و برای کاخ سفید خط و نشان نکشید، بلکه بلافاصله تجدیدنظر و مذاکره را قبول کرد. پس از شش ماه مذاکره، طرفین به توافق رسیدند و معاهدۀ نفتا با مقداری جرح و تعدیل به معاهدۀ آمریکا-مکزیک-کانادا تغییر یافت و مکزیک کماکان سالانه بالای ۶۰۰ میلیارد دلار با آمریکا تبادل می‌‌کند. سیاست‌مداران هوشمند مکزیک متوجه شدند که به خصوص در دورۀ تیلرسون، ترامپ به دنبال این بود که متفاوت بودن خود را از دموکرات‌ها نشان دهد. اصل قضیه، رضایتِ روانی بود. کانون تئوریک برخورد حکیمانه و عاقلانۀ مکزیک در این بود که «واقعیتِ رئیس جمهور شدن ترامپ» را پذیرفت و او را با الفاظی مانند نادان خطاب نکرد. رهبرانِ مکزیک و دستگاه متبحر دیپلماسی مکزیک که اقتصاد جهان و سیاست آمریکا را دقیق، عمیق و واقع‌بینانه درک می‌کنند نشان دادند که اِعمال منافعِ ملی ابتدا از فهم واقعیت‌ها شروع می‌شود. رهبران چین نیز بعد از ریاست جمهوری ترامپ با او مذاکره کردند و در عین سخت‌گیری و تداوم گفتگوها، مانع از بدتر شدن فضای سیاسی میان آمریکا و چین شدند؛

ب: علت دوم در موفقیت‌های اقتصادی و دیپلماتیک چین، فرهنگ عمومی و نشأت گرفته از تعالیمِ کنفوسیوسی است. بر خلاف سیاست و فرهنگِ خاورمیانه که در آن، تک‌روی، خودمحوری، قهرمان‌پروری، تَفَرُد، خودحق‌‌بینی (self-righteousness) و نارسیسیم موج می‌زند، فرهنگِ چینی، جمعی، اجتماعی و مبتنی بروفاداری به جامعه است. نمونه‌هایی از این فرهنگ جمعی: با هم کار کردن، مشورت کردن، هماهنگ بودن، منافع جمع را دیدن، متمرکز بودن، منظم بودن، قابل اتکا بودن، به زمان حساس بودن، قانع بودن، سهم خود را از یک کلیت درست انجام دادن، درست دنبال کردن آیین نامه‌ها، وفادار بودن، سرعت در انجام وظیفه، مسئولیت قبول کردن، تخصص را پذیرفتن. به ندرت این ویژگی‌ها در مصر، سوریه، عراق، یمن، لبنان و افغانستان دیده می‌شوند. بدون این سرمایه‌های اجتماعی، شاید امکان‌پذیر نبود که چین تولید ناخالص خود را از ۶۰ میلیارد دلار در سال ۱۹۶۰ به ۱۴۳۰۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۱ برساند و یا از ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ بتواند اقتصاد خود را هفت برابر کند. جامعۀ چینی به شدت هرمی، نخبه‌گرا و بر اساس تقسیمِ وظایف و مسئولیت شکل گرفته است. در فرهنگ کنفوسیوسی ویژگی‌هایی وجود دارد که غربی‌ها بیش از چند قرن برای تحقق آن‌ها تلاش کرده‌اند: پرسیدن فراوان، گوش کردن، زود قضاوت نکردن، سکوت کردن، وارد نشدن در حیطه‌ای که تخصص فرد نیست (Functionalism)، دقیق بودن و کارآمد بودن.

مختصاتِ فرهنگ کنفوسیوسی سابقۀ طولانی در چین دارد که امروز لازمۀ صنعتی شدن، رشد اقتصادی و سازماندهی کارآمد اجتماعی است. اما فعال کردن این مختصات نیاز به تشخیص و درک واقع‌بینانه حاکمیت داشت. اگر چینی‌ها واقعیت‌های جهان را متوجه نمی‌شدند، این سرمایه‌های اجتماعی کنفوسیوسی بلااستفاده باقی می‌ماندند. از این رو، درصد اهمیت علت الف در این متن، یعنی فهم واقعیت از ناحیه حاکمیت چین تا ۶۰-۷۰ درصد است.

حکمرانی چین، کره جنوبی، سنگاپور، ویتنام و اندونزی در سی سال گذشته نشان می‌دهد که «توان فکری و تشخیص واقعیت‌ها و ظرفیت‌های حکمرانی دولت‌ها» از اهمیتِ بیشتری نسبت به ماهیتِ نظامِ سیاسی یک کشور برخوردار است. در نیمۀ دوم قرن نوزده و از سال‌های ۱۸۶۰ به بعد بود که حاکمیت ژاپن با تشخیصِ دقیقِ واقعیت‌های جهان، این کشور را به تدریج با یادگیری از عموم کشورها به سوی صنعتی‌شدن، رشد اقتصادی و توانمندی ملت ژاپن سوق داد. اخیراً نیز، انتخاب کشورهای کاندید برای عضویتِ غیر دائم در شورای امنیت توسط اعضای مجمع عمومی حاکی از جایگاه بین‌المللی و توان نسبی اقتصادی آنها بود: برزیل: ۱۸۱ رأی، امارات: ۱۷۹ رأی، گابون: ۱۸۳ رأی، ایران: ۱ رأی.

متوجه آینده شدن، فهمیدن رقم، دوری جستن از پیش قضاوتی و از همه مهم‌تر درک واقعیت و آشنا بودن با لوازمِ علمی و سیستماتیکِ حرکت از نقطۀ A به نقطۀ B، تحول در جامعه را به ارمغان می‌آورد. شاید در آینده با اتکا به واقع‌بینی، چینی‌‌ها به این نتیجه برسند که آزادی‌های مدنی و سیاسی برای یک جامعۀ با ثبات و ثروتمند، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است و دموکراسی را نیز قدم به قدم با ایجادِ نظام حزبی، آزادی رسانه‌ها، انتخاباتِ آزاد و گردشِ قدرت تحقق بخشند.

 برگرفته از سایت پیک ایران

نقطه

۲۶ ژون ۲۰۲۱