در تعامل ستاره‌های ایرانی و حکومت اسلامی، سود و زیان هر طرف چیست؟ مجید محمدی

مجید محمدی با مقاله‌ای در رسانه‌ی «ایندیپندنت فارسی»، نگاهی به مشکل همسویی و ابزاری شدن سلبریتی‌های ایرانی با حکومت جمهوری اسلامی ایران انداخته است. او از واژه‌ی «ستاره» بهره جسته است، که جایگزین همان واژه‌ی رایج سلبریتی باشد. منافع و سهم این سلبریتی‌ها را در همسویی با حکومت بر شمرده است و زیان‌های این رفتار را در مسیر شکل‌گیری فرهنگی و مسیر مبارزه مردم نیز، گذرا بررسی کرده است. در مطلب‌های از این دست، و بطور کلی در مقالات «روزنامه‌نگاری»، که سایت

نقطه هم با آن برپا است، طبعا نکات عمیق‌تر که می‌توانند واشکافی از اینگونه‌ رفتار‌های فردی در کنش و واکنش به رویداد‌ها و رخداد‌های اجتماعی باشند، بدلیل محدودیت در درازای نوشتار، پنهان می‌مانند. سایت نقطه نیز در مقاله‌ای در هفته‌ی پیش به این همرنگ‌شدن‌های سلبریتی‌ها با اهداف و استراتژی‌های حکومت و عوامل و اوباش حکومتی پرداخت. اما در آن مقاله نیز هرچند به معضل جدیدی که در فرهنگ ایرانیان ریشه دوانده است، یعنی همان پذیرش ایدئولوژی، استراتژی، سرفصل‌ها و سبک و سنگین‌های حکومت و بیت ولایت از سوی بخشی از خواص جامعه‌ی امروز ایران، اشاره شد، اما در عمل باید گفت، عمق این جریان زشت و منفور، بیش از این‌هاست. حکومت در تزریق و القاح این بیماری به ریشه‌های درخت فرهنگ ما، بسی موفق بوده است.

اینکه اکبر عبدی در حق یهودیان چه گوید، اینکه پرویز پرستویی و ده‌‌ها هزار ایرانی بدفهم، مفتخر به قاسم سلیمانی باشند، اینکه شهاب حسینی جایزه‌ی هنری دنیای غرب را هدیه به آقا امام زمان کند و از این دست‌ها، مشکل اصلی نیستند. شان پن، بازیگر مشهور و بزرگ هالیوود، که در فیلمهایی نقش گزیده است که دردهای انسانی، پیام نخست فیلم بوده‌اند. اما او در سلیقه‌ی سیاسی‌اش، از دید این قلم، کاملا در اردوی کند‌ذهن‌های جهان امروز ما قرار دارد و گویی آمریکا‌ستیزی افتخار اوست و بیشتر دلسوز تندروی‌های سیاسی در خارج از آمریکا و در درون آمریکا سازش‌ و روامداری را نسخه می‌پیچد.

مشکل بدفهمی و یا انتخاب اشتباه برای کسانیکه سال‌ها در زیر تبلیغات و مغزشویی‌های رسانه‌ها و ایدئولوگ‌های انقلابیون و جمهوری اسلامی زندگی کرده‌اند، آنچنان دور از پارامترهای جامعه و فرهنگ امروز ایران نیست. در همه‌ی جوامع ما انسان‌های تندرو، جزم‌اندیش و بدفهم داریم. اما در ایران مشکل عمیق‌تر از این‌هاست، زیرا سیستم کارکرد نظام سیاسی مملکت، کاملا عقب افتاده و بیمار است. باید در نوشتاری جدا، به این مهم پرداخت که چقدر سیستم کارکرد نظام سیاسی مملکت در «تربیت» و «پرورش» اندیشه‌ی سیاسی افراد جامعه تاثیر گذار است.

مشکل اساسی در این میان، همرنگ شدن با این سیستم فاسد و جانی است. البته همه می‌دانیم هیچ سیستم حکومتی در جهان نیست که ابزارها و کارگزاران را برای عملیات مخفی و پنهانی خود نداشته باشد. می‌دانیم که هر حکومتی در میان قشرهای گوناگون مردم تلاش می‌کند طرفدارانی برای خود داشته باشد و از راه آنها نفوذ، كسب آگاهی و تبلیغات بسود خود را سامان دهد. اما همچنان که از بدو این انقلاب سیاه، همه چیز در ایران، از استانداردهای جهانی و پاسخگویی به محک‌های مدرنیته، دور شد، و از جنس و هویت خاص خود گردید و مدام برای ایرانیان رنج و برای وجهه‌ی بین‌المللی آنها زشتی آفرید، این بخش از ساز وکارهای جمهوری اسلامی نیز، زشت‌تر از زشتی و لجام گسیختگی را به همراه داشته است.

مشکل اساسی همرنگ شدن با این سیاست‌های کثیف و وحشیانه‌ی جمهوری اسلامی است. ساکت ماندن در برابر این همه جنایت و کاهلی در ادای دین به مردم، امری در اندازه‌های جهان امروز نیست. گویی، با سکوت و بی‌تفاوتی خود، سلبریتی‌ها و افراد دارای وجهه، روش و رفتار خود را به جامعه ارمغان می‌دهند و نارسایی‌های غیرقابل چشم‌پوشیدن این نظام را، بر مردم روا می‌بینند.
با اینکه سیاست، آلوده است و با اینکه حکومت بخاطر «منافع ملی» مردم خود دست به سیاهکاری می‌زنند، اما همه چیز در اندازه‌های خود در زمان ما باید روی دهد. چرا در مقابل جنایات داعش، اینگونه همه بر آشفتیم؟ مگر در جنگ‌ها انسان نمی‌میرد؟ مگر در مصیبت‌ها بیگناهان کشته نمی‌شوند؟ مگر در بمباران‌ها زنان و کودکان جان نمی‌بازند؟ پس چرا، تا این حد داعش منفور همه‌ی دنیا شد؟ زیرا، برای خواص و عوام، شناسایی «نیک و بد» هرگز در هیچ زمانی کار ناشدنی نبوده است. هر‌چند که همه‌ی ما انسانها در چهارچوب «نسبت»‌ها داوری می‌کنیم و سیاهی و سپیدی رفتار انسان را با خط‌کش نسبیت می‌سنجیم، اما وقتی «شر» و «ناپاکی» بر رفتار انسان مستولی شود، مجزا کردن و محکوم کردن آن کار ابدا مشکلی نیست.

سلبریتی‌های ایرانی، همدم جانیان و همصدای جانیان شده‌اند. جنایت در ایران، برای اینان و بسیاری، رخدادی است که با «شانه بالا انداختن» و قربانی را مقصر دیدن، یکی شده است. همانگونه که زنی را که حجاب سخت ندارد و آرایش می‌کند، سزاوار خشم و تعرض لباس شخصی‌ها و حزب‌اللهی‌ها می‌بینند. به بیانی، گزاره‌ی «چشمت‌ کور! نکن!»، در برابر رفتار طبیعی و نرمال انسان‌های بالغ و صاحب خرد و آزاده‌ی ایرانی، روش استدلال و داوری این دسته از ایرانیان شده است! شگفتی از آنکه، خودشان در زندگی شخصی‌شان از همه‌ی آزادی‌ها برخوردارند.

در کشورهای دیگر بسیار اندک‌تر و کمتر از مصیبت‌های انسانی، در مقایسه با ایران، روی می‌دهد و حکومت و خواص همدردی می‌کنند، روز عزا اعلام میكنند و برای قربانیان اندوه می‌خورند. در ایران ما، بدترین فجایع و ناگوارترین اخبار پخش می‌شود، اما کسی را اندوهی نیست و مسئولیت پاسخگویی به مردم نیز در ضمیر افراد جایی ندارد. این، بدرستی و بدون یک حرف پس و پیش، همان چیزی‌ست که ملایان می‌خواهند و صده‌ها را روی آن کار کرده‌اند. رنج، رنجِ حسین ابن علی است و بس! اندوه تنها برای فاطمه زهرا شاید! غم و هیهات را باید برای شب قدر بر‌افشاند! مابقی دردها و رنج‌ها و مرگ و میر‌ها، همه خواست خداست و بر ایرانیان رحمت هستند که بار گناهان کاهند و در بهشت افزایند!

بی‌خیالی و سکوت و بی‌تفاوتی این‌هایی، که رسانه و تلویزیون و رادیو و شبکه‌های رابطه‌ها را در اختیار دارند، از مرز «بی‌شرفی» و «بی‌وجدانی» گذشته است. سخن از درک متفاوت نیست، سخن از جهانبینی خویش نیست، سخن از نپسندیدن نئولیبرالیسم نیست، سخن از سوسیالیسم بودن نیست، سخن از باورهای مذهبی و یا ملی-مذهبی نیست! سخن از آب دهان انداختن بر کرامت‌های انسان ایرانی است.

مقاله‌ی خواندنی مجید محمدی را ملاحظه نمایید!:

……………………………………………………………………………………………………………………………………………………

در اینکه برخی ستاره‌های ایرانی (ورزشکاران و هنرمندان مشهور) در سطوح مختلف با انواع نهادهای حکومتی از جمله سازمان‌های سرکوبگر ارتباط دارند شکی نیست؛ از ساختن ده‌ها فیلم و سریال مثل «ضیافت» و «سلطان» و «مرسدس» کیمیایی گرفته تا «به رنگ ارغوان» حاتمی‌کیا و از سریال‌های «تعبیر وارونه یک رویا» ساخته فریدون جیرانی و نیز «پازل» ابراهیم شیبانی که با بودجه و نظارت وزارت اطلاعات ساخته شد تا رفاقت مهران مدیری و شریفی‌نیا با عناصر اطلاعاتی. (آخرین شاهد، حضور این دو در مهمانی یکی از متهمان به ربودن مسیح علی‌نژاد)

دادوستد این افراد با وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات اسلامی و سایر نهادها برای پیشبرد پروژه‌هایشان سکه‌ رایج است و دو طرف از این ارتباط سود می‌برند؛ اما به جای اینکه دادوستدها و هزینه‌ و فواید این ارتباط در سخنان و مواضع دو طرف بیان شود و رسانه‌ها این‌ها را گزارش دهند، معمولا موضوع‌های دیگری مطرح می‌شوند؛ مثل اینکه آثار و فعالیت‌های این‌ها چه لایه‌های عمیقی دارند یا تاثیر جهانی آن‌ها چیست؛ به این ترتیب به دو طرف و رفتارهایشان مشروعیت می‌بخشند و نوع این رابطه را هم پنهان کنند. در این نوشته نخست رابطه‌ دو طرف را توضیح می‌دهم و بعد به بسته‌بندی‌هایی که دو طرف از این رابطه عرضه می‌کنند، اشاره می‌کنم.

حکومت از ستاره‌ها چه می‌خواهد؟

حکومت جمهوری اسلامی ایران خواهان تداوم قدرت و تبلیغ ایده‌ها و نمایش عادی بودن جامعه‌ تحت قوای قاهره‌ خود برای ایرانیان و جهانیان است و از این جهت چهره‌های مشهور ورزشی و هنری و فرهنگی می‌توانند کمک بزرگی باشند. حضور داود رشیدی در ژنو برای دفاع از پرونده‌ حقوق بشری رژیم یا لچکی که دختر فرهادی روی فرش قرمز کن به سر می‌کند تا حجاب اجباری را دلبخواهی جلوه دهد (او در فرانسه زندگی می‌کند و محجبه نیست) یا سرکوبگر خواندن ایران به جای رژیم جمهوری اسلامی (و بعد پشتک‌وارو زدن و سرکوبگر (repressive) را فضای بسته‌ جامعه تعبیر کردن) اصغر فرهادی، تحقیر مردم از سوی بهنوش بختیاری برای رای دادن، به عرش بردن قاسم سلیمانی توسط پرویز پرستویی و زیباکلام و فحاشی اکبر عبدی به یهودیان ایرانی، دستاوردهای حکومت از ستاره‌ها در تبلیغات سیاسی خود است.

ستاره‌ها از حکومت چه می‌خواهند؟

این ستاره‌ها تداوم فعالیت و حفظ شهرت و جریان یافتن پول به حساب‌های بانکی خود را خواهان‌اند و اگر منابع عمومی و دولتی را تاراج نمی‌کردند، کارشان مشکلی نداشت. در جامعه‌ای که رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها و سایت‌های خبری و شرکت‌های فیلم‌سازی و موسیقی اکثرا دولتی و شبه‌دولتی‌اند، ستاره‌ها بدون ملاحظه‌ انتظارات حکومت نمی‌توانند به خواسته‌های خود برسند و از این جهت در مواردی دهان خود را می‌بندند و در مواردی به نفع حکومت دهانشان را می‌گشایند. در تعامل میان حکومت‌های تمامیت‌خواه و ستاره‌ها، طرف دوم نیز در این میدان با دست خالی بیرون نمی‌رود؛ آن‌ها می‌توانند مجوز کار بگیرند و بعد کارهایشان را در داخل نمایش دهند و به عنوان نماینده‌ ایران در جشنواره‌ها یا مسابقات بین‌المللی حضور پیدا کنند و حتی در خارج از کشور نقش و شغل بگیرند.

غیر از این امور که اگر از کیسه‌ ملت خرج نمی‌کردند حق هر انسانی است (حق کار و برخورداری از آن)، چهره‌های مشهور از مزایای هنر و ورزش دولتی در ایران برخوردار می‌شوند. در ایران ورزش و هنر و فرهنگ اغلب و به صور و چهره‌های گوناگون به حکومت وابسته است و از منابع عمومی ارتزاق می‌کند: از تامین مالی شرکت‌ها و موسسات و وزارتخانه‌های دولتی تا وام‌های کم بهره. از تجهیزات کاری که در اختیار دولت است (آخرین مدل تجهیزات استودیویی و دوربین‌های فیلمبرداری که بنیاد فارابی یا مستضعفان در اختیار دارند) تا تسهیلات و امکاناتی که در اختیار دولت است (مثل استادیوم یا تانک برای فیلم جنگی و سالن سینما) و ورزشکاران و هنرمندان بدون آن‌ها نمی‌توانند پروژه‌ها و تمرین‌ها و مسابقات خود را پیش ببرند. در این شرایط اگر ستاره‌ها خود را بی‌نیاز و مستقل از دولت نشان دهند، در دروغگویی آن‌ها تردیدی نیست.

تاکتیک‌ ستاره‌ها

دولت برای کمک به ستاره‌ها به هدایت (جهت دادن به موضوع‌ها و روندها و نقش‌ها و روایت‌ها) و نظارت (سانسور) می‌پردازد تا حمایتش را در اختیار ستاره‌ها قرار دهد و ستاره‌ها در دوره‌هایی که حکومت بدان‌ها نیاز دارد (مثل ایام بیعت یا تبلیغات در عرصه‌های بین‌المللی) یا برنامه‌های حکومتی (اربعین و ۲۲ بهمن و محکوم کردن تحریم‌ها، تمجید از رهبر جمهوری اسلامی و توجیه کشتارهای خیابانی؛ کاری که پروانه معصومی در آن تخصص دارد) را تبلیغ یا در مورد سرکوب‌ و جنایت‌های آن سکوت می‌کنند.

در معامله‌ میان دولت و ستاره‌ها، از نظر افکار عمومی همیشه دولت برنده و ستاره‌ها همواره بازنده‌اند چون مخاطبان چه دوستداران و چه غیر آن می‌دانند که حکومت چهره‌های مشهور را «خریده» است. بعید است کسی که در ایران طرفدار فوتبال است، از مافیای فوتبال و مدیریت سرداران و سرازیر شدن صدها میلیارد تومان از بودجه‌های عمومی (شرکت‌های دولتی) به جیب باشگاه‌ها خبر نداشته باشند. طرفداران سینما نیز از اینکه بدون بودجه‌های عمومی ساختن فیلم ایرانی ممکن نیست، خبر دارند (مگر اینکه فیلم صد در صد تهیه‌کننده‌ خارجی داشته باشد) چون کدام سرمایه‌دار خصوصی است که صدها میلیارد تومان بر محصولی سرمایه‌گذاری کند که با سخن یک امام جمعه از پرده پایین کشیده می‌شود؟

آن دسته از ستاره‌ها که زمانه‌ و حکومت خود را می‌شناسند و بخشی از کسب‌وکار آن‌ها در خارج است، فرمول‌های مشخصی دارند: در خارج و در مصاحبه با رسانه‌های غربی سخنانی می‌گویند تا معترض و غمخوار و لیبرال جلوه کنند و تا به ایران بازمی‌گردند آن سخنان را تکذیب می‌کنند (کاری که فرهادی در مصاحبه‌اش با ورایتی کرد) و تقصیر را (با بی‌انصافی و بی‌اخلاقی تام و تمام) به گردن مترجم می‌اندازند. آن‌ها کار خود را در داخل «ارزشی» و «ملی» و در خارج «انتقادی» و «توصیفی» معرفی می‌کنند.

مشخص است که هر دو طرف در این دادوستد چیزهایی می‌دهند و چیزهایی می‌گیرند. در این تعامل، ستاره‌ها و تامین کنندگان مالی و حامیان آن‌ها چهار کالای قلابی عرضه می‌کنند که باید بدان‌ها توجه کرد:

تبلیغات‌چی‌هایی که ادای روشنفکرهای مستقل را درمی‌آورند

کالای اولی که ورزشکاران و هنرمندان ایرانی در سطوح مختلف عرضه می‌کنند (غیر موارد استثنایی مثل جعفر پناهی یا ورزشکارانی مثل سعید مولایی) و می‌فروشند، موعظه‌ها و روضه‌خوانی‌های اصولگرایانه و اخلاقی و ملی‌گرایانه است؛ مثل این سخن فرهادی که «بیانیه نویسی و مقاله‌نویسی شیوه من نیست» (او هنوز تفاوت مقاله‌نویسی و بیانیه نویسی را نمی‌داند و درک نمی‌کند که مقاله ضرورتا موضع‌گیری سیاسی نیست بلکه می‌تواند تحلیلی و توصیفی باشد) بلکه نکاتش را در قالب هنرش عرضه می‌کند تا ماندگار شود. آن‌ها در مصاحبه‌ها می‌گویند برای ملت ایران مدال آورده‌اند اما بعد مدالشان را به خامنه‌ای تقدیم می‌کنند.

اگر دختر فرهادی با آن حجاب نصفه و نیمه در کنار پدرش ظاهر نمی‌شد، شاید می‌شد حرف فرهادی را باور کرد اما همان حجاب بیانیه‌ای است که هنرمند برای تداوم امکان فیلم‌سازی در ایران صادر کرده است. در جهانی که ایدئولوژی‌زده و سیاست‌زده است، فرهادی یا کیارستمی نمی‌توانند ادای روشنفکری محض دربیاورند. بیانیه‌های ملی‌گرایانه و غم خوردن برای ایران در سخنرانی‌های دریافت جوایز یا در مصاحبه‌های مطبوعاتی، نقش پنهان کردن آن روابط دادوستدی با قدرت مطلقه و فاسد را بازی می‌کنند که اگر انجام نشوند صداقت و امانت بیشتری را گواهی می‌دهند.

کارشناس‌نمایی در عین درک پایین‌تر از متوسط

کالای دوم سخنگویی آن‌ها از سوی جامعه‌ ایران و خبر داشتن از مسائل ایران است. آن‌ها نشان داده‌اند که درکشان از مسائل ایران و نگرش بیرونی‌شان به ایران و ایرانیان و جهانیان از درک متوسط هم پایین‌تر است. فرهادی در تصحیح انتقادی که از ایران (و نه جمهوری اسلامی) به عمل آمده است می‌گوید: «مردم خارج از ایران فکر می‌کنند فضای مجازی در ایران وجود ندارد.» مشخص نیست فرهادی این واقعیت را از کجا آورده است. اصولا کدام نظرسنجی می‌تواند تصور مردمان ۱۹۹ کشور در مورد وضعیت فضای مجازی در ایران را اندازه‌گیری کرده باشد. درک فرهادی از جامعه‌ ایران نیز دقیقا مثل گزاره‌ای است که عرضه کرده است. ستاره‌ها برای نشاندن خود در جایگاه برتر در باب اطلاع از ایران، مدام چنین مهملاتی را به خورد مخاطبان خود می‌دهند.

عادی‌سازی جمهوری اسلامی

ستاره‌ها برای تداوم امتیازهایی که از جیب مردم ایران به دست می‌آورند، ادای سخنگویی آن‌ها را در آوردن یا اطلاعات ویژه‌ای درباره آن‌ها واگذار نکردن، مدام به عادی‌سازی جامعه تحت حکومت جمهوری اسلامی ایران می‌پردازند. آن‌ها برای عادی‌سازی حکومت، ماموران اطلاعاتی یا بسیجیان و سپاهیان را به صورت سربازان وطن به نمایش درمی‌آورند. فیلمساز یا ورزشکاری که کار خود را خدمت به مردم ایران معرفی کند (حتی در حد تمارض برای مسابقه ندادن با ورزشکاران اسرائیلی یا ساختن فیلم در مورد آدم‌ربایی مثل سعید ملکان در روز صفر)، کار خود را تا حد ورزشکاران یا هنرمندان در جوامع آزاد ارتقا می‌دهد و دادوستدهای پنهان در جوامع تمامیت‌خواه را به زیر قالی می‌فرستد. وجه دیگر عادی‌سازی جمهوری اسلامی حضور در کنار مقام‌ها برای ثبت‌نام به عنوان نامزدی ریاست جمهوری است؛ کاری که عزت‌الله انتظامی برای مشایی انجام داد تا برای تاسیس بنیادش از رانت دولتی بهره بگیرد.

درک درونی و عمیق از جامعه‌ ایران

همه‌ اعضای لابی جمهوری اسلامی ایران، ایرانشناسان نزدیک به حکومت و اغلب ستاره‌ها (مثل مهران مدیری و اصغر فرهادی) از موضع درک عمیق از جامعه‌ ایران و تحولات بین‌المللی سخن می‌گویند؛ در حالی که در باب مهم‌ترین عامل فلاکت و بدبختی ایرانیان یعنی حکومت جمهوری اسلامی و ایدئولوژی اسلام‌گرایی و شریعت ایدئولوژیک شده و روحانیت و مراجع شیعه که سهمی مهم در بدبختی امروز دارند، سکوت می‌کنند؛ گویی این‌ها وجود ندارند. در مورد کشف درک هنرمندان و ورزشکاران ایرانی «بی‌مسئله» یا «بی‌‌حاشیه» (اکثریت نزدیک به اتفاق آن‌ها) به سخنانشان در مصاحبه‌های مطبوعاتی و میزگرد جشنواره‌ها رجوع کنید. این‌ها بدبختی‌ها و مشکلات مردم قربانی را به توده‌ مردم نسبت می‌دهند؛ همان کاری که حکومت می‌کند. همان‌طور که مشکل برق ناشی از مصرف زیاد مردم است، اعدام‌ها نیز تقصیر مردمی است که خواهان قصاص‌اند یا با یکدیگر گلاویز می‌شوند.

شهروندان ایرانی در ۴۲ سال گذشته در هیچ متنی به دولت دیکتاتوری خود نمایندگی نداده‌اند که نهادهای دولتی منابع آن‌ها را به ورزشکاران و هنرمندان و نویسندگان اختصاص دهد. از این جهت هر گونه تولید و تامین مالی یک باشگاه ورزشی یا یک فیلم سینمایی یا انتشار یک کتاب، دست بردن در جیب مردم بدون اجازه‌ آن‌ها است. حکومت چنین برداشت‌هایی را تنها با اتکا بر قوای قهریه و زور از جیب مردم برمی‌‌دارد و به گروه‌های دیگر اختصاص می‌دهد.

در این شرایط دیگر کسانی که دست در جیب مردم می‌کنند باید شرم داشته باشند و از موعظه و بالانشینی و ادعای درک عمیق و روشنفکر نمایی و نخبه‌نمایی دست بردارند. این گروه از ستاره‌های ایرانی کاسبانی‌اند که با اموال دیگران تجارت می‌کنند و به همان‌ها فخر می‌فروشند.د

برگرفته از سایت ایندیپندنت فارسی

نقطه

۱۸ ژولای ۲۰۲۱